بـ ـا تـ ـو بـ ـودن
نامه چهارم: گلايه و شكوه از معشوق
تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 16:12 | نويسنده : Mehrdad S

نامه چهارم

گلايه و شكوه از معشوق

مي داني چيست ليلا جان، من ميگويم دوستي مثل ايستادن روي سيمان خيس است كه هرچه بيشتر بماني رفتنت سخت تر مي شود و اگر رفتي جاي پاهايت براي هميشه به جا خواهد ماند.

عزيزم، مشكل من با تو اين است كه من تا زانو در سيمان فرو رفته ام، بيا مرا با خود ببر وگرنه خواهم مرد، بيا و فرياد من را بشنو. من كوريه بهشتي نمي خواهم، من نعمتهاي دنيا را نمي خواهم، تو را وبس.

بايد بداني تا با مني خود را در عرش مي بينم و از آن بالا به افق هاي دوردست مي نگرم.

مي داني كه با تو آينده ام را روشن مي بينم و بي تو رو به زوال مي روم و تاريك مي شوم، تاريكتر از رنگ گيسوان تو. باور كن من پريشان پريشانم.

ليلاي من، تو براي من بزرگتر از آن هستي كه همه مي گويند. تو تنها كسي هستي كه اشكهاي مرا ديدي و شخصيت اشكان را خلق كردي. بگذار اعتراف كنم از روزي كه به زندگي من وارد شدي شيوه اي براي دستيابي به روحم يافتي كه قبل از تو كسي نتونسته بود با قلب من چنين كاري كند و آن را فتح نمايد. تو قلبم را فتح نمودي آنقدر كه تو را از همه كس و همه عالم و حتي خودم بيشتر دوست دارم و هرگز تو را از دست نخواهم داد، آري هرگز تو را نخواهم يافت.

به ميكل آنژ مجسمه ساز گفتند: چه پيكر زيبايي تراشيدي، عجب شاهكاري! او در جواب گفت: من كاري نكردماين پيكر در دل سنگ وجود داشت، من فقط كشفش كردم. و تو محبوب من آن پيكري هستي كه در وجودم پنهان بودي. سالها پيش، خيلي سال پيش فقط بايد مي ديدمت تا در درونم خود را آشكار مي ساختي. بگذار امشب تهديدت كنم، من تو را مي خواهم و تا به دستت نياورم آرام نخواهم گرفت. پس بيا جام يكديگر را پر كنيم و از جام هم ننوشيم زيرا دنيا ارزش آن را ندارد.

ادامه مطلب...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: